فریبا مثل همیشه و حتا بیشتر از همیشه آرایش کرده، شلوارِ مشکی چسبون پوشیده و بلوز مشکی؛ به نظرم همیشه یه طوری لباس میپوشه که بعد از مهمونی همه دربارهش صحبت کنن. توی مهمونیا وقتی میبینم چند نفر لباس یکرنگ پوشیدن، همیشه شک میکنم که برای این که بیشتر به چشم بیان از قبل با همدیگه هماهنگ کردن یه رنگ خاص بپوشن، اما توی این مهمونی بیشتریا مشکی پوشیدن. البته همیشه برای من نشونه خوبیه وقتی میزبان لباس تیره پوشیده، چون این طوری احتمالن قرار نیست چراغها خاموش بشه و مراسم رقصی هم در کار نیست. فرزان هست، حسام هم اگه بود الان اون پیرهن مشکی براقه رو پوشیده بود و داشت با فرزان درباره موج دوم کروناویروس صحبت میکرد. همیشه از حسام خوشم میومده؛ حسام کمتر صحبت میکنه، به سختی میشه ازش بیشتر از دو تا جمله پشتسرهم بشنوی، اما بعضی وقتا حرفای بامزه میزنه و به بقیه تیکه میپرونه؛ چون سیبیل میذاره و هیکل درشتی داره ممکنه در برخورد اول آدم خشن و سرسنگینی به نظر برسه، اما مثل یه غول مهربون به اطرافیانش کمک میکنه؛ موهای فرفری مشکی داره که تکوتوک سفید شده؛ دائم دستش توی موهاشه؛ اول موهاشو دور انگشتش میپیچه و بعد، انگار که بخواد یه چیزی از بینشون بیرون بکشه، آروم دستشو بیرون میاره و باز همین الگو رو تکرار میکنه؛ با این که مستأجره و ماشین نداره، اما اون طوری که من میبینم به اطرافیانش خیلی بیشتر از خیلی از آدمای دیگه کمک میرسونه و همین مهمونیای شلوغش تأیید کننده این حرف منه؛ اصالتن جنوبیه، آدم ساده و بادلوجُربُزهایه و خیلی هم آچاربهدسته؛ مطمئنم اگه امکانات و فرصتشو داشت صفر تا صد یه خونه رو میتونست با دستای خودش بسازه؛ ریز و درشت، همه کارای فنی یه خونه رو بلده. همیشه از حسام خوشم میومده، چون خودم آدم آچاربهدستی نیستم. من بیشتر قلمبهدستم: روزا کد میزنم و سایت مینویسم، شبا داستانای جفنگ مینویسم و طرحای دریوری میزنم؛ اما حسام در اصل چتربازه. به چند تا قاب عکسی که از حسام روی دیوار آویزونه نگاه میکنم: توی یکی از عکسا داره با یه چتر بنفش فرود میاد و چیز زیادی از چهرهش مشخص نیست؛ در کل بهش میخوره چهارپنج سال از من بزرگتر باشه، اما دوسه سال از من کوچیکتره و یه بچه چهار ساله داره؛ زنش، یعنی فریبا، شب تولد چهارسالگیِ پسرشون، تلفنی بهم توضیح داد که میخوان فرزان و رفقا رو دعوت کنن و یه مهمونی کوچیکی راه بندازن؛ خندیدم و بهش گفتم برای کسی که شبا خوابش نمیبره چی بهتر از یه مهمونی شبانه؟ بعد قطع کردم و به خودم فحش دادم: نگاه کن اوضاع رو... شوهرِ فریبا توی مانورهای نظامیبا چتر از هلیکوپتر میپره پایین، من سادهترین کار این دنیا که خوابیدن باشه هم نمیتونم درست انجام بدم.... فرزان هم برادر دوقلوی فریباس که من فقط چندبار تو همین مهمونیا دیدمش؛ شخصن خیلی نمیشناسمش، اما حسام زیاد ازش تعریف میکنه. بامزهترین چیزی که درباره فرزان شنیدم این بود که قدیمترا وقتی با فریبا، خونه پیش مامانباباشون زندگی میکردن، با فریبا هماهنگ میکرده و دوستدخترشو با خیال راحت میاورده توی خونه، چون فریبا دختره رو به عنوان دوست یا همکلاسی خودش به مامانباباشون معرفی میکرده.
استفاده از دستبند الکترونیک برای بور گذاری مدنی بازدید : 2827
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 11:22